هر روز برای آمدنت دعا می کنیم
.
.
.
.
.
و برای نیامدنت کار های بسیار...
از دست چشم های تو بین دو راهی ام
محکوم تا همیشه ی خواهی نخواهی ام
یک چشم می فروشد و یک چشم می خرد
از دست چشم های تو، بین دو راهی ام
با شعله های نرگس تو دود می شوم
مولود مرگ هستم و اسفند ماهی ام
طوفان رهین دولت خانه بدوشی است
هستی گرفته از پی بی سر پناهی ام
تا طفل اشک آمد و بر دامنم نشست
مهتاب شد به دامن شب روسیاهی ام
در دادگاه عشق به شاهد نیاز نیست
ثابت شده به خاطر تو بی گناهی ام
از پای درس مکتب چشم تو آمدم
این پاره پاره دل، دل خونین گواهی ام
در خیمه نگاه تو آتش گرفته ام
من روضه خوان چشم توأم!... قتلگاهی ام!
در موج اشک غرق شدم تا بجویمش
در حیرت از تلظی آن بچه ماهی ام
در چشم من تمام زمین بارگاه توست
من هر کجا روم، به حضور تو راهی ام
" حاج سعید حدادیان"
ایستاده بود کنار در حرم و به وضوخانه اشاره می کرد.
تازه رسیده بودیم دمشق و دلمان می خواست یک زیارت با حال بکنیم، ولی وقت اذان بود.
حاج احمد گفت : برادرها! زیارت مستحبه، نماز واجب. عجلوا بالصلوه قبل الفوت.
منبع : کتاب «یادگاران/ حاج احمد متوسلیان»
در خلوتمان با خدا، تضراعت مان، توبه مان، نمازهای مان، عبادات مان، مخصوصاً دعای شریف « عظم البلاء و برح الخفاء » را بخوانیم؛ از خدا بخواهیم برساند صاحب کار را؛ با او باشیم. حالا اگر رساند؛رساند! اگر نرساند، دور نرویم از کنار او، از رضای او دور نرویم. او می بیند، او می داند حرف هایی که ما به هم دیگر می زنیم. او عین الله الناظره [است] و جلوتر از ماها می شنود حرف ما را؛ بلکه خودمان که حرف می زنیم این صدا از لب می آید به گوش، فاصله ای دارد، او جلوتر از این فاصله، حرف خودمان را می شنود، از خودمان،کلام خودمان را؛ آن وقت ما می توانیم کاری بکنیم که او نفهمد؟! می توانیم کاری بکنیم که او نداند؟!